محل تبلیغات شما

داشتم به این فکر می کردم که حقیقتِ اتفاقات و حوادث ، واقعا همونه که ما تصور می کنیم؟

واقعا وقتی خبری می شنویم که باعث خوشحالی یا عکس اون می شه . در حقیقت ماجرا نباید هیچ شکی داشته باشیم و حقیقت همونه که می بینیم؟

خوب مسلما خیلی از اینا روشن و واضحه . مثلا . چطوره چند تا مثال بزنیم؟؟ 


- (زبونم لال خدا برای هیچ کس نیاره) : شب از نیمه گذشته و توی یه خیابون خلوت یه ماشین با یه عابر تصادف کرده و از قرار پابه فرارم گذاشته و جون عابر بسته به اینه که زودتر به کمکهای اولیه پزشکی دست پیدا کنه.

***پیدا شدن یه نفر اونم تو این خیابون به این خلوتی که توی روزم به زور یکیو می شه دید

- امتحانای این ترم فوق العاده خراب کردم .کاش یه اتفاقی می افتاد که . آخه برا چند تا دبیر؟؟ یه درس . دو درس . ماشاله هشت تا نمره زیر ده دارم کیه درست کنه این همه ندو؟؟؟

****شنیدی چی شده ؟؟ - نه ***پسر خانم . (مدیر دبیرستانمون که همه اونم خیلی زیاد ازش حساب می برن و حرف حرف اونه) دیشب حالش بد می شه می برنش بیمارستان؟؟ بگو چی می شه؟ - ها؟ بگو دیگه هیجان کشتَدَم.***هیچی می فهمن که دو سال بوده یه غده به اندازه یه پیاز تو سرش بوده و دیشب یه ساعت دیرتر می رسوندن تموم می کرده حالا اینجا رو گوش کن می گن دکتری که عملش کرده ها؟؟؟؟؟پدر من؟

- مژدگانی بده خبر دارم واست؟؟

***چیه ؟ 

-  اول مژدگانی .

***جون من بگو تو رو خدا دیگه دارم قبض روح می شم . خواهش می کنم

-قبول کرد

***لی لی لی لی لی لی  خدایا متشکرم مم ممم ممممم مممممممممممممم

- اولش عین همیشه مخالفت کرد. هی می گفت "تا یه کار درست حسابی پیدا نکرده - تا یه درآمدی واسه امرار معاش درنیاورده امکان نداره با ازدواجشون موافقت کنم. اما نمی دونم چی شد اینبار انگار دلش یه جورایی نرم شده بود یه دفعه یه نگاه به کرد یه نگاه به ما و بعد گفت : "من که چیزی جز خوشبختی شونو نمی خوام . اگرم اصرار می کنم بخاطر خودشون و آینده شونه . حالا که می گین قراره . و اونم راضیه .منم حرفی ندارم

***خدایا چقدر بزرگی تو . واقعا وقتی فکرشو نمی کردم درستش کردی و نذاشتی ناامید بشم. ممنونم

و .

*************************************


 امثال اینها که در روز بارها و در زندگی بیشمار دفعه برامون تکرار می شه

بنظر من که خیلی خوبه . اما 

--اگه اولی یه قاچاقچی اعضای بدن و تبهکار بین المللی باشه که با دیدن یک تصادف کرده در حال احتزار یک لقمه آماده یادش می افته چی"؟؟

--در دومی شاید یک نفر مدیونم شده که می تونه به همه معلما فشار بیاره اما اگر قراره در آینده شایسته سالاری در . باعث پیدا کردن کاری که آینده م با اون به سمت خوشبختی ای که عاشقانه می خوام و می خواستم ختم بشه آیا اتفاق خوبیه؟؟

--زندگی بارها و بارها ثابت کرده که انتخابهای من در حالی که تصورم اینه که چقدر خوب و بی نقصه اما در حقیقت عکس اونه 

اما جالب اینجاست که عکس این هم وجود داره و باز هم بارها و بارها همه مون به دفعات تجربه این رو داریم که چیزی که برامون اصلا خوشایند و دل نشین نبود بعدا با نتیجه ای کاملا عکس اون به ما برگشته.


امروز برای من هم یکی از این اتفاقات در حال گذاره و اتفاقا از نوع دومم هست.

از روزی که شد خیلی به هم ریختم فکرم و روحم رو آزار داد نتونستم با این که آیا به نفع منه یا به ضررم کنار بیام اما . این که اتفاقات این دنیا واقعا قابل ارزیابی در یک قاب زمانی خاص نیستند رو. تجربه کردم واقعیت تلخ در اینجور موارد اینه که چون در این لحظه و درحال زندگی می‌کنیم بلافاصله پذیرفتن این نکته که اتفاقی که افتاده و در اولین تاثیر  چیزی که ما انتظار اون رو داشتیم نیست آیا  در حقیقت به نفع ماست یا به ضرر ما

 پس  نشان دادن واکنش متناسب با اتفاق افتاده   طبیعی به نظر میرسه اما با توجه به نتیجه ای بودن زندگی و اینکه حاصل او هست که بیان کننده خوبی یا بدی زندگی میشه پس یاد گرفتن اینکه با اتفاقات افتاده چگونه باید برخورد کنیم بیش ازهر چیز دیگری مهم و حیاتی به نظر میاد و اتفاقاً تجربه هم نشان داده که وقتی در موضوعی مسئله به خیر انگاشته میشه اتفاقات و حوادث بعدی طوری دست به دست هم میدن که آن چیزی شود که نسبت به آن احساس قوی تری نشان داده شده که در این جا  مسئله در مورد چیزی ست که دوستش نداریم خوب باید چه کار کرد


 این قسمت نظر خودم  و نه  توصیه ای در آن هست و نه پیشنهادی.

 تجربه سالها زندگی به من حکم میکنه که با نهایت وسواس بگردم و متعادل ترین نقطه رو پیدا کنم متعادل ترین نقطه چه چیز؟

 هر چیزی که در این لحظه میشه بهش فکر کرد:

باور نمی کنم این جمله ها از منی  که با شور و حال فراوان همیشه به رفتن ، مبارزه با مشکلات ، نترسیدن، و و و  با رفتارم فریاد می زدم. اما

اما شدنهایی که دوست داشتم نشوند و نشدنهایی که آرزوی شدنشان به دلم ماند درسی را در حال آموزشم هستند که اگر بخواهم راست بگم درست مانند زمانی ست که برای داشتن یک رانندگی بی یا کم دغدغه می بایست آموزش ببینی در حالی که برای راندن و لذت بردن از زیباییهای جاده دلت هر لحظه مشتی به سینه ات می کوبه اما تو مجبوری یعنی درستش همینه نباید . آره اینکه مث بی عقلا عمل کردی غیر قابل گذشته اما سعیم رو کردم و باز هم می کنم جزئی قابل تصور و اتفاقا مقدس از زندگیه پس من در این سعی . دارم می آموزشم که :

متعادلترین قسمت هر کاری رو انجام بدم.

مثل جنگیدن نه این یک واکنش افراطی   در حالت عصبانیت است . اگر نشد اول کمی خستگی در می کنم .بعد دقت می کنم تا از اینکه گرسته هستم یا تشنه مطمئن بشم.کار سختی نیست آخرین باری که غذا و آب به بدنم دادم رو به یاد می آرم و از این که اطمینان یافتم دقت می کنم تا از اینکه انجام کارم با خراب کننده هایی مثل غرور ، حسادت و . تهدید نشده باشه اگر بود مثلا غرور " برمیگردم و از مادر زمین عذرخواهی می کنم" یادش میندازم که یادم هست که یادم انداخت که همه چیز در بهم پیوستگی غیرقابل دیدنی در حال انجامه و اینکه در موفقیت و شکست نباید زیاده روی در غرور و  حسادت کرد. اگر نیاز بود به اندازه چند پلک زدن به خودم اجازه فکر نکردن می دم.

فرار نه این یک واکنش افراطی در زمان ترسیدن است، اگر نشد بلافاصله به جای خودم برمی گردم باتوجه به شرایط ، لازم شد کمی هم عقب تر. فقط به همه چیز دستور چشم شدن صادر و به مغزم مسئولیت تحلیل و واکنش فوق سریع در مقابل .می دم تا اگر دویدن به سمت عکس موقعیت لازم شد . به همه چیز دستور پا شدن بدم.

زیاد پیچیده شدم . این هم افراطه هیچ چیز شدنی و هیچ چیز نشدنی نیست.این اراده هاست که شدن و نشدن رو اثبات می کنن.اراده هایی که دیدنی و نادیدنی اند. زیاد نگردیم نیست.و مسئولیت ما پذیرفتن این نکته ست که باید باشه.و نمی باشه مگر به اراده ای که برای باشیدنش می کنیم.ما در نیمه اول، ماندگی رو آموختیم حالا وقت پذیرش جاری شدنه.اینکه هیچ ماندنی و هیچ رفتی پایدار نیست.من هستم که به من یا او را بر خود مسلط می شوم یا می کنم.نکته فقط پذیرفتنِ نپذیرفتنهراستی یادم رفت بگم اصلا بودن نکته ست که اشتباهه

حالا چشمامو می بندم و به تو فکر می کنم.باش


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها